بازخوانی سیرهٔ امیرالمؤمنین
پیش از این بخشی از کتاب «ولایتفقیه در حکومت اسلام» نوشتهٔ مرحوم علامه حسینی طهرانی منتشر شد.
ب به منظور آشنایی هرچه بیشتر با سیرهٔ نورانی حضرت امیرالمؤمنین، بخش دیگری از جلد چهارم این مجموعه تحت عنوان «آفات حکومت و تملقگویی حکام» را با قدری تلخیص بازنشر میکند:
از
جمله خطب «نهج البلاغة» خطبهای است دربارۀ حقّ والی بر رعیّت و
رعیّت بر والی. این خطبه با اینکه مفصّل نیست أمّا بسیار عمیق
است، و با جملات مختصر و موجز، محتوی معانی بسیار راقی و عالی است؛
و حقّاً از مصدر توحید صادر شده است و رموز عرفانی و ولائی محض و
حقوق حقّهای را که والی بر رعیّت و رعیّت بر والی دارد إجمالاً
بیان میفرماید.
وَ
أَعْظَمُ مَاافْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ
الْوَالِی عَلَی الرَّعِیَّةِ، وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَی
الْوَالِی. فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی
کُلٍّ؛ فَجَعَلَهَا نِظَامًا لاُِلْفَتِهِمْ، وَ عِزًّا لِدِینِهِمْ.
«عظیمترین
چیزی را که از این حقوق خداوند واجب فرمود، حقّ والی است بر رعیّت
(حقّ حاکم بر اُمّت)، و همچنین حقّ رعیّت است بر والی. این دو حقّ
از أعظم مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ هستند. این
حقوق فریضه و واجب است؛ حقوقی نیست که إنسان از زیر بار آن
بتواند شانه خالی کند. خداوند این حقوق را بر همۀ أفراد لِکُلٍّ
عَلَی کُلٍّ واجب فرموده است.
این حقوق را نظامِ برای
اُلفت آنها و عزّتِ برای دین آنها قرار داده است که اگر طرفین
(والی و رعیّت) حقوق نسبت به هم را رعایت بنمایند، اُلفت
فیمابینشان بر أساسی استوار منظّم خواهد شد، و مِهر و وِداد و محبّت
از سراپای والی و اُمّت خواهد بارید؛ و دین و إیمان و عزّ و شرف
آنها در أعلی درجۀ از تمکین و عزّت خواهد بود. و دیگر ثُلمه و شکاف و
ذلّت به هیچ طرف وارد نمیشود.»
وَ
لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ
تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ، بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَی ما
حَمَّلَهُ اللَهُ مِنْ حَقِّهِ. وَ لَا امْرُؤٌ وَ إنْ صَغَّرَتْهُ
النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ، بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَی
ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ.
«هیچ کس بالاتر از این
نیست ـ ولو اینکه در نزد پروردگار و حقّ منزلهاش رفیع باشد، و در
دین فضیلتش عالی و قویم باشد، و در إسلام و إیمان و جهاد و فضائل
روحی و أخلاقی تقدّم داشته باشد ـ که در آنچه خداوند بر او تکلیف
کرده و از حقوق خود بر عهدۀ او گذاشته است، نیاز به معاونت نداشته
باشد. و هیچکس پائینتر از این نیست ـ اگر چه آن شخص در نزد مردم
حقیر و ضعیف است و مردم با چشمهای حقارت و پستی به او مینگرند ـ
که بتواند به این حکومت کمک کند؛ یا کسی به او کمکی کند.»
میفرماید:
من که أمیرالمؤمنینم! ولو اینکه چنین و چنانم، ولو عَظُمَتْ فی
الْحَقِّ مَنْزِلَتی وَ تَقَدَّمَتْ فی الدّینِ فَضیلَتی... با تمام
اینها من محتاج به شما هستم، و یک یک از أفراد شما باید بیائید و
کمک کنید. تمام أفراد شما ولو پستترین شما، حتّی غلام بینی بریدۀ
شما، و آن کسیکه تازه إسلام آورده است و أصلاً در نزد أنظار و عیون
و نفوس دارای شأن و اعتباری نیست، دارای شخصیّت إسلامی است و
بایستی که کمک کند؛ و مردم هم باید به او کمک کنند. تمام أفراد در
ولایت إسلامند و همه مانند یک پیکره همدیگر را دربردارند؛ و برای
برقراری صلاح لازم و ملزوم و به یکدیگر پیوستهاند.
حقوق
رعیّت بر والی سه چیز است: یکی حفظ جان و مال و ناموس و عِرض
(آبرو). دوّم آزادی در روش و سلوک و آداب. سوّم رسیدگی به
مایحتاج آنها از سلامتی و صحّت و بهداشت و منزل و غذا و رفع فقر و
مسکنت و عُسرت؛ و همچنین مایحتاج آنها از اُمور معنوی مثل سلامت
روح و نفس و إیمان و حفظ معتقدات و خواهشهای معنوی و روحی، و
تسهیلات در معابد و مساجد و عبادات، و بطور کلّی تسهیل در دسترسی به
فرهنگ أصیل إسلام و بر عهدۀ والی است که نسبت به رعیّت رعایت
کند.
فَأَجَابَهُ
عَلَیْهِ السَّلا مُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِکَلا مٍ طَوِیلٍ یُکْثِرُ
فِیهِ الثَّنَآءَ عَلَیْهِ وَ یَذْکُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ.
«خطبۀ
حضرت که بدینجا رسید، یکی از أصحاب برخاست و با کلام و گفتار طویلی
شروع کرد به ثناء گفتن بر آن حضرت و آمادگی خود را در إطاعت از آن
حضرت و شنوائی در فرامین و دستورات آن حضرت.»
فَقَالَ
عَلَیْهِ السَّلامُ: إنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلا لُ اللَهِ
سُبْحَانَهُ فِی نَفْسِهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ، أَنْ
یَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِکَ کُلُّ مَا سِوَاهُ.
«سپس
حضرت فرمود: آن کسی که جلال پروردگار در نفس او به عظمت فرود
آمده و جلال پروردگار را به عظمت إدراک کرده است (موضع و موقع
عظمت پروردگار را در قلب خود یافته است) حقّ این است که ما سوای
پروردگار در نزد او صغیر جلوه کند، و دیگر با وجود عظمت و جلال
پروردگار و کبریائیّت و قدرت و عظمت او که در قلبش فرود آمده است،
کس دیگری بزرگ نخواهد بود؛ هر که و هر چه باشد کوچک است.»
...
زشتترین حالات والیان ، محبّت فخر و تمجید نزد مردم است
وَ
رُبَّمَا اسْتَحْلَی النَّاسُ الثَّنَآءَ بَعْدَ الْبَلآء؛ فَلا تُثْنُوا
عَلَیَّ بِجَمِیلِ ثَنَآءٍ لإخْرَاجِی نَفْسِی إلَی اللَهِ سُبْحَانَهُ
وَ إلَیْکُمْ مِنَ التَّقِیَّةِ فِی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ
أَدَآئِهَا وَ فَرَآئِضَ لَابُدَّ مِنْ إمْضَآئِهَا.
«چه
بسیار است که مردم دوست دارند ثناء بگویند و تمجید و تعریف کنند بعد
از بلائی که نازل شده است. إنسان زحمت کشیده، رنجی دیده، عرقی
ریخته، جهادی در راه خدا کرده است، در اینحال مردم بیایند از او
تعریف کنند؛ این ثناء در اینجا برای مردم خیلی شیرین است.
أمّا
ای مردم، شما به من ثناء نگوئید! از من تعریف نکنید؛ مرا به جمیل
و نیکوئی مدح نکنید؛ زیرا همۀ این کارهائی که من میکنم، برای
این است که خودم را از تعهّدی که نسبت به خدا و شما داشتم بیرون
بیاورم؛ و خود را از حقوق و فرائضی که خداوند بر عهدۀ من قرار داده
است و هنوز از عهدۀ آن برنیامدهام خارج کنم. تمام این زحمتهائی
را که میبینید متحمّل میشوم برای این است که أمر خدا را دربارۀ
خود و دربارۀ شما إجرا کنم. من دربارۀ شما مردم متعهّد و مسؤولم.
دربارۀ پروردگار، حقوقی به من متوجّه است که باید حقّ او را أدا
کنم؛ این زحمات من برای این است که من خود را از خوف عقاب این
حقوقی که هنوز از عهدۀ آن بر نیامدهام و این فرائضی که حتماً باید
بجا بیاورم خارج کنم.
چرا
شما به من ثناء میکنید؟ من چیزی ندارم که به من ثناء کنید! من
در مقابل شما حقّی ندارم؛ من بر شما منّتی ندارم! هر کاری میکنم
برای این است که بین خود و بین پروردگار از آن میزان حقّ تجاوز
نکنم، و در مقام عبودیّت، بندۀ صرف پروردگار باشم. چیزی إضافه بر
عهدۀ تکلیف ندارم که به خود ببندم و نسبت بدهم. من بندۀ صرف و
عبد رقّ خدا هستم؛ جزای من با اوست نه با شما! در اینصورت این
تمجیدها و ثناء گفتنهای شما به من مختصر أثری ندارد!»
حقّاً
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در اینجا معجزه کرده است! دقّت کنید با
این جملۀ کوتاه چگونه حقیقت مقام عبودیّت را بیان فرموده است؛
حقّا بایستی پیغمبران بیایند و در این مکتب بنشینند و ببینند
أمیرالمؤمنین علیه السّلام چه فرموده است و چگونه معارف إلهی را
با دو کلمه بیان میکند!
فَلا
تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ؛ وَ لَاتَتَحَفَّظُوا
مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ؛ وَ لَا
تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ.
«بنابراین،
با کلماتی که مردم با حاکمان و والیان جبّار تکلّم میکنند، با من
تکلّم نکنید! و مانند أفرادیکه خود را در مقابل سلطان غضبناکی حفظ
میکنند تا مبادا حرفی از آنها سر بزند و در مقابل أوامرشان خطائی از
آنها سر بزند، و در مقابل گفتارشان ـ چه راست و چه دروغ ـ ملاحظه
کاری میکنند، و بر رأی آن والیان صواباً أو خطآءً صحّه میگذارند، با من اینطور نباشید! راست و مستقیم
باشید! هیچ حال انفعال در شما پیدا نشود؛ بمناسبت ولایت من از خود
تنازل نکنید؛ حال انفعال بخود نگیرید؛ هر چه من میگویم ندیده و
نفهمیده قبول نکنید! من از این کارها خوشم نمیآید؛ با من مصانعه
نکنید، بازی نکنید؛ به تعارفات مطلب را خلط نکنید و نگذرانید!»
وَ
لَا تَظُنُّوا بِیَ اسْتِثْقَالاً فِی حَقٍّ قِیلَ لِی، وَ لَا
الْتِمَاسَ إعْظَامٍ لِنَفْسِی؛ فَإنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ
یُقَالَ لَهُ، أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ، کَانَ الْعَمَلُ
بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ.
«گمان
نکنید که اگر حقّی به من گفته شود بر من سنگین خواهد بود و در نفس
من بزرگ جلوه میکند؛ نه، کسی که إظهار حقّ به او سنگین باشد، یا
اگر عدل بر او عرضه بشود إعراض کند، عمل به حقّ بر او سنگینتر است.
پس راه عمل به حقّ و عمل به عدل این است که إنسان حقّ را و
عدل را آسان و راحت بشنود.»
از من از گفتار حقّ و از مشورت عدل دریغ نکنید
فَلا
تَکُفُّوا عَن مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ؛ فَإنِّی
لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِیَ وَ لَا ءَامَنُ ذَلِکَ مِنْ
فِعْلِی، إلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ
بِهِ مِنِّی.
«بنابراین،
از گفتگوی بحقّ دست برندارید، و از إظهار حقّ خودداری نکنید! وقتی با
شما مشورت میکنم نظریّات خود را از روی عدل بیان کنید؛ زیرا من
بالاتر از آن نیستم که در وجود خود خطا نکنم؛ و در نفس خود مأمون
نیستم مگر اینکه خدا مرا حفظ کند، آن خدائی که مالکیّتش بر من
بیشتر است از خود من بر من. و جان و نفس من در ید قدرت اوست.
خداوند اگر من را نگه دارد نگهداشته میشوم، و اگر رها کند رها
میشوم.»
فَإنَّمَا
أَنَا وَ أَنتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُو کُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ،
یَمْلِکُ مِنَّامَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا
کُنَّا فِیهِ إلَی مَا صَلَحْنَا عَلَیْهِ؛ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلا
لَةِ بِالْهُدَی، وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَی.[35]
«من
و شما بندگان مملوک پروردگاری هستیم که پروردگاری غیر از او نیست.
خداوند بر ما و بر نفوس ما مالکیّت دارد، و ما خودمان مالک خود
نیستیم؛ او مالک ماست. و خداست که ما را از آن چیزی که در او
بودیم بیرون آورده، و به سوی صلاح و رشد قرار داده است؛ و بعد از
ضلالت ما را هدایت فرموده، و بعد از کوری ما را بصیرت داده است. ما
در نفس و در ذات خود کور بودیم؛ در نفس و ذات و سرشت خود ضالّ و
گمراه بودیم؛ تمام اینها نور پروردگار است که آمده و به ما رسیده
است و ما را به عالم هدایت و بصیرت در آورده و به صلاح و رشد وارد
کرده است. پس هر چه هستیم عبد مملوک خدا هستیم، و هر آنچه بر ما
کند دست خداست. در این صورت چگونه به خود إعجاب کنیم، و چگونه در
ذات خود عدم نیاز را در اُمور اجتماعی نسبت به رعیّتهای خود داشته
باشیم.»
این بود إجمال خطبهای که أمیرالمؤمنین بیان فرمودند.
http://www.parsine.com/fa/pages/?cid=28457