نارنج سبز سیاسی اجتماعی تحلیلی

بررسی مطبوعات و نشریات فارسی زبان

نارنج سبز سیاسی اجتماعی تحلیلی

بررسی مطبوعات و نشریات فارسی زبان

کیفیت پیدایش و رشد شیعه (4)- انشعابات شیعه-فرارو

انشعابات شیعه:در این قسمت دربارۀ این موضوعات بحث می کنیم:
1. اصل انشعاب و انقراض برخی از شعب؛
2. زیدیه؛
3. اسماعیلیه و انشعابات شان؛
4. نزاریه، مستعلیه، دروزیه و مقنعه؛
5. شیعه دوازده امامی و فرقشان با زیدیه و اسماعیلیه؛
6. اشاره به تاریخچه شیعه دوازده امامی.


------------
1.اصل انشعابهر مذهبی یک رشته مسائلی –کم یا زیاد- دارد که اصول اولیه آن را تشکیل می دهند و مسائلی دیگر که در درجه دوم واقع اند و اختلاف اهل مذهب در چگونگی مسائل اصلی و نوع آن ها، با حفظ اصل مشترک، انشعاب نامیده می شود.

انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دین آسمانی کلیمی، مسیحی، مجوسی و اسلام و حتی در شعب آن ها وجود دارد. مذهب شیعه در زمان سه پیشوای اول از پیشوایان اهل بیت (حضرت امیرالمؤمنین علی، حسن بن علی و حسین بن علی(ع)
هیچ گونه انشعابی نپذیرفت، ولی پس از شهادت امام سوم، اکثریت شیعه به امامت حضرت علی بن حسین سجاد قائل شدند و اقلیتی معروف به «کیسانیه» پسر سوم علی(ع) محمد حنفیه را امام دانستند و معتقد شدند که محمد حنفیه پیشوای چهارم و همان مهدی موعود است که در کوه رضوی غایب شده و روزی ظاهر خواهد شد.

پس از رحلت امام سجاد(ع) اکثریت شیعه به امامت فرزندش امام محمد باقر(ع) معتقد شدند و اقلیتی به زید شهید که پسر دیگر امام سجاد بود گرویدند و به «زیدیه» موسوم شدند.

پس از رحلت امام محمد باقر، شیعیان وی به فرزندش امام جعفرصادق(ع) ایمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اکثریت، فرزندش امام موسی کاظم(ع) را امام هفتم دانستند و جمعی اسماعیل پسر بزرگ امام ششم را که در حال حیات پدر بزرگوار خود درگذشته بود، امام گرفتند و از اکثریت شیعه جدا شده به نام «اسماعیلیه» معروف شدند.
 
بعضی پسر دیگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضی فرزند دیگرش محمد را پیشوا گرفتند و بعضی در خود آن حضرت توقف کرده آخرین امامش پنداشتند.

پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) اکثریت شیعه، فرزندش امام رضا(ع) را امام هشتم دانستند و برخی در امام هفتم توقف کردند که به «واقفیه» معروفند.

پس از امام هشتم تا امام دوازدهم که پیشه اکثریت شیعه، مهدی موعود است، انشعاب قابل توجهی به وجود نیامد و اگر وقایعی نیز در شکل انشعاب پیش آمده چند روز، بیش نپاییده و خود به خود منحل شده است، مانند این که جعفر، فرزندامام دهم پس از رحلت برادر خود (امام یازدهم) دعوی امامت کرد و گروهی به وی گرویدند، ولی پس از روزی چند متفرق شدند و جعفر نیز دعوی خود را تعقیب نکرد. 

هم چنین اختلافات دیگری در میان رجال شیعه در مسائل علمی کلامی و فقهی وجود دارد که آن ها را انشعاب مذهبی نباید شمرد.
فرقه های نامبرده که منشعب شده و در برابر اکثریت شیعه قرار گرفته اند، در اندک زمانی منقرض شدند جز دو فرقۀ زیدیه و اسماعیلیه که پایدار مانده اند و هم اکنون گروهی از ایشان در مناطق مختلف مانند یمن، هند، لبنان وجاهای دیگر زندگی می کنند. از این روی تنها به ذکر این دو طایفه و اکثریت شیعه که دوازده امامی اند اکتفا می شود.

2.شیعه زیدیهزیدیه، پیروان زید شهید، فرزند امام سجاد می باشند. زید، به سال 121 هجری بر ضد خلیفۀ اموی، هشام بن عبدالملک، قیام کرد و گروهی با وی بیعت کردند و در جنگی که در شهر کوفه میان او و کسان خلیفه در گرفت کشته شد.

وی پیش پیروان خود امام پنجم از امامان اهل بیت شمرده می شود و پس از وی فرزندش «یحیی بن زید» که بر خلیفه اموی ولید بن یزید قیام کرده و کشته شد، به جای وی نشست و پس از وی محمدبن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله که بر خلیفه عباسی منصور دوانقی شوریده و کشته گردیدند، برای امامت برگزیده شدند.

پس از آن، تا زمانی، امور زیدیه غیر منظم بود تا «ناصر اطروش» که از اعقاب برادر زید بود در خراسان ظهور کرد و در اثر تعقیب حکومت محل، از آن جا فرار کرده به سوی مازندران که هنوز اهالی آن اسلام نپذیرفته بودند رفت و پس از سیزده سال دعوت، جمع کثیری را مسلمان کرده به مذهب زیدیه درآورد؛ سپس به دستیاری آنان ناحیه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وی اعقاب او تا مدتی در آن سامان امامت کردند.

به عقیده زیدیه، هر فاطمی نژاد عالم زاهد شجاع سخی که به عنوان قیام خروج کند، می تواند امام باشد.

زیدیه در ابتدای حال، مانند خود زید، دو خلیفه اول را (ابوبکر و عمر) جزو ائمه می شمردند ولی پس از چندی، جمعی از ایشان نام دو خلیفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علی (ع) شروع کردند.

بنا به آنچه گفته اند، زیدیه در اصول اسلام، مذاق معتزله و در فروع، فقه ابی حنیفه، رئیس یکی از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصری نیز در پاره ای از مسائل در میانشان هست.

3.شیعه اسماعیلیه و انشعاباتشانباطنیه: امام ششم شیعه، فرزند پسری داشت به نام اسماعیل که بزرگ ترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعیل استشهاد کرد، حتی حاکم مدینه را نیز شاهد گرفت. 

در این باره جمعی معتقد بودند که اسماعیل نمرده بلکه غیبت اختیار کرده است و دوباره ظهور می کند و همان مهدی موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او یک نوع تعمد بوده که از ترس منصور خلیفه عباسی به عمل آورده است. و جمعی معتقد شدند که امامت حق، اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعی معتقد شدند اسماعیل با این که در حال حیات پدر، درگذشته، امام می باشد و امامت پس از اسماعیل در محمد بن اسماعیل و اعقاب اوست. 

دو فرقه اولی پس از اندک زمانی منقرض شدند ولی فرقه سوم تاکنون باقی هستند و انشعاباتی نیز پیدا کرده اند.

اسماعیلیه به طور کلی فلسفه ای دارند شبیه به فلسفه ستاره پرستان که با عرفان هندی آمیخته می باشد و در معارف و احکام اسلام برای هر ظاهری باطنی و برای هر تنزیلی، تأویلی قائل اند. 

اسماعیلیه معتقدند که زمین هرگز خالی از حجت نمی شود و حجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت. ناطق، پیغمبر و صامت، ولی و امام است که وصی پیغمبر می باشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبیت است.

اساس حجت، پیوسته روی عدد هفت می چرخد؛ به این ترتیب که یک نبی مبعوث می شود که داری نبوت (شریعت) و ولایت است و پس از وی هفت وصی دارای وصایت بوده و همگی دارای یک مقام می باشند جز این که وصی هفتمین دارای نبوت نیز هست و سه مقام دارد: نبوت و وصایت و ولایت. باز، پس از وی هفت وصی که هفتمین دارای سه مقام می باشد و به همین ترتیب.

(اسماعیلیه) می گویند: آدم(ع) مبعوث شد با نبوت و ولایت، و هفت وصی داشت که هفتمین آنان نوح و دارای نبوت و وصایت و ولایت بود؛ و ابراهیم (ع) وصی هفتمین نوح؛ و موسی، وصی هفتمین ابراهیم ،و عیسی، وصی هفتمین موسی، ومحمد(ص) وصی هفتمین عیسی، و محمدبن اسماعیل وصی هفتمین محمد(ص)، به این ترتیب محمد(ص) و علی وحسین و علی بن حسین سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعیل و محمد بن اسماعیل (امام دوم حضرت حسن بن علی را امام نمی دانند) و پس از محمد بن اسماعیل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعیل که نام ایشان پوشیده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولی از ملوک فاطمیین مصر که اولشان عبیدالله مهدی، بنیان گذار سلطنت فاطمیین مصر، می باشد.

اسماعیلیه معتقدند که علاه بر حجت خدا، پیوسته در روی زمین دوازده نفر نقیب که حواریین و خواص حجت اند وجود دارد ولی بعضی از شعب (دروزیه) باطنیه شش نفر از نقباء را از ائمه می گیرند و شش نفر از دیگران.

در سال 278 هجری (چند سال قبل از ظهور عبیدالله مهدی در آفریقا) شخصی خوزستانی ناشناسی که هرگز نام و نشان خود را اظهار نمی کرد در حوالی کوفه پیدا شد. شخص نامبره روزها را روزه می گرفت و شب ها را به عبادت می گذرانید و از دست رنج خود ارتزاق می کرد و مردم را به مذهب اسماعیلیه دعوت نمود.

بدین وسیله مردم انبوهی را به خود گروانید و دوازده نفر به نام نقباء از میان پیروان خود انتخاب کرد و خود عزیمت شام کرده از کوفه بیرون رفت و دیگر از او خبری نشد.

پس از مرد ناشناس، احمد، معروف به بقرمط در عراق به جای وی نشست و تعلیمات باطنیه را منتشر ساخت و چنان که مورخین می گویند او نماز تازه ای را به جای نمازهای پنج گانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه کرد و مقارن این احوال، سران دیگری از باطنیه به دعوت، قیام کرده گروهی از مردم را به دور خود گرد آوردند.

اینان برای جان و مال کسانی که از باطنیه کنار بودند هیچ گونه احترامی قائل نبودند و از این روی در شهرهایی از عراق و بحرین و یمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را می ریختند و مالشان را به یغما می بردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را کشتند و زاد و راحله شان را به یغما بردند.

ابو طاهر قرمطی یکی از سران باطنیه که در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از کشتار و تاراج اموال مردم فرو گذاری نکرد و در سال 317 با گروه انبوهی از باطنیه در موسم حج، عازم مکه گردید. پس از درهم شکستن مقاومت مختصر دولتیان، واردشهر مکه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتی در مسجد الحرام و داخل کعبه جوی خون روان ساخت، پیراهن کعبه را در میان یاران خود قسمت نمود و در کعبه را کند و حجرالاسود را از جای خود در آورده به یمن برد که مدت بیست و دوسال پیش قرامطه بود.

در اثر این اعمال بود که عامه مسلمین از باطنیه برائت کرده آنان را خارج از آیین اسلام شمردند و حتی عبیدالله مهدی –پادشاه فاطمی- که آن روزها در آفریقا طلوع کرده خود را مهدی موعود و امام اسماعیلیه معرفی کرد، از قرامطه بیزاری جست.

طبق اظهار مورخین، مشخصۀ مذهبی باطنیه این است که احکام و مقررات ظاهری اسلام را به مقامات باطنی عرفانی تاویل می کنند و ظاهر شریعت را مخصوص کسانی می دانند که کم خرد و از کمال معنوی بی بهره بوده اند، با این وصف برخی از مقررات از مقام امامت شان صادر می شود.

4.نزاریه، مستعلیه، دروزیه و مقنعهعبیدالله مهدی که سال 296 هجری قمری در آفریقا طلوع کرد، به طریق اسماعیلیه به امامت خود دعوت کرد و سلطنت فاطمی را تأسیس نمود پس از وی، اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب، سلطنت و امامت اسماعیلیه را داشتند، پس از هفتمین که مستنصر بالله، سعدبن علی بود دو فرزند وی نزار و مستعلی سر خلافت و امامت منازعه کردند و پس از کشمکش بسیار و جنگ های خونین مستعلی غالب شد و برادر خود نزار را دست گیر نموده زندانی ساخت تا مرد.

در اثر این کشمکش، پیروان فاطمیین دو دسته شدند: «نزاریه و مستعلیه» .

نزاریه: گروندگان حسن صباح می باشند که از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، برای طرفدارای که از نزار می نمود، به حکم مستعلی از مصر اخراج شد. وی به ایران آمده پس از چندی از قلعه الموت از توابع قزوین سر درآورد. قلعه الموت و چند قلعه دیگر مجاور را تسخیر کرد و به سلطنت پرداخت در آغاز کار به نزار دعوت کرد. پس از مرگ حسن (سال 518 ه.ق) «بزرگ امیدرودباری» و پس از وی فرزندش «کیا محمد» به شیوه و آیین حسن صباح سلطنت کردند و پس از وی فرزندش «حسن علی ذکره السلام» پادشاه چهارم الموتی روش حسن صباح را که نزاری بود برگردانیده به باطنیه پیوست. تا هلاکوخان مغول به ایران حمله کرد، وی قلاع اسماعیلیه را فتح نمود و همه اسماعیلیان را از دم شمشیر گذرانید. بنای قلعه ها را نیز با خاک یک سان ساخت. پس از آن در سال 1255 هجری، آقاخان محلاتی که از نزاریه بود در ایران به محمد شاه قاجار یاغی شد و در قیامی که در ناحیه کرمان نمود شکست خورده به بمبئی فرار کرد و دعوت باطنی نزاری را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تاکنون باقی است و نزاریه، فعلا، آقاخانیه نامیده می شوند.

مستعلیه: پیروان مستعلی، فاطمی بودند که امامت شان در خلفای فاطمیین مصر باقی ماند تا در سال 557 هجری قمری منقرض شدند و پس از چندی فرقه «بهره» در هند به همان مذهب ظهور کردند و تاکنون نیز می باشند. 

دروزیه: طایفه دروزیه که در جبال دروز شامات ساکنند در آغاز کار پیروان خلفای فاطمیین مصر بودند تا در ایام خلیفه ششم فاطمی به دعوت «نشنگین دروزی» به باطنیه ملحق شدند. دروزیه در«الحاکم بالله» که به اعتقاد دیگران کشته شده متوقف گشته می گویند وی غیبت کرده و به آسمان بالا رفته و دوباره به میان مردم خواهد برگشت.

مقنعه: در آغاز، پیروان عطاء مروی، معروف به مقنع بودند که طبق اظهار مورخین از اتباع ابومسلم خراسانی بوده است و پس از ابومسلم مدعی شد که روح ابومسلم در وی حلول نموده است و پس از چندی دعوی پیغمبری و سپس دعوی خدایی کرد و سرانجام در سال 162 در قلعه کیش از بلاد ماوراء النهر به محاصره افتاد و چون به دست گیری و کشته شدن خود یقین نمود آتش روشن کرده با چند تن از پیروان خود داخل آتش شده و سوخت. پیروان عطاء مقنع پس از چندی مذهب اسماعیلیه را اختیار کرده و به فرقه باطنیه ملحق شدند.
ادامه دارد...
 
مرجع : کتاب شیعه در اسلام، علامه سید محمد حسین طباطبایی، به کوشش سید هادی خسروشاهی،قم؛بوستان کتاب، 1386


http://www.fararu.com/vdcdfn09.yt09x6a22y.html
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد