نارنج سبز سیاسی اجتماعی تحلیلی

بررسی مطبوعات و نشریات فارسی زبان

نارنج سبز سیاسی اجتماعی تحلیلی

بررسی مطبوعات و نشریات فارسی زبان

ویژگی‌های زندگی آرمانی – دکتر ملکیان

به گمان من زندگی آرمانی ، زندگی است که سه ویژگی‌ داشته باشد : 1) زندگی خوشی باشد ،  2) زندگی خوبی باشد و 3) زندگی ارزشمندی باشد .

هر زندگی آرمانی را من دارای سه صفت « خوشی » ، « خوبی » و « ارزشمندی » تلقی می‌کنم و این را شما می‌توانید بپذیرید و یا نپذیرید ، و چه بخواهید بپذیرید یا نپذیرید باید به شهود خودتان عرضه کنید و ببینید که آیا یک زندگی آرمانی چنین زندگی هست یا نه .



مؤلفه‌‌ی اول زندگی آرمانی : خوشی‌ زندگی

زندگی آرمانی اولین ویژگی‌اش خوشی‌ی زندگی است. در یک زندگی خوش ، شخص بیشترین لذت ممکن را برای شخص خودش و کمترین درد و رنج را برای خودش طالب است. اگر من چنان زندگی داشته باشم که تا آنچه که در وسع من هست ،  بیشترین لذت را برای شخص خودم  داشته باشم و کمترین درد و رنج ممکن را باز در مورد خودم داشته باشم ، در این صورت گفته می‌شود " زندگی خوش ". البته شکی نیست که چیزی که من برای زندگی خودم خوش می‌دانم ممکن است شما برای زندگی خودتان ناخوش بدانید و چیزی که من از آن لذت می‌برم، شما ممکن است از آن لذت نبرید .
چیزی که درد و رنجی عاید من می کند،‌ ممکن است درد و رنجی عاید شما نکند .

دراین که چرا من چیزی را لذت‌بخش می‌دانم و شما چیز دیگری را لذت بخش می‌دانید ، پنج عامل مؤثرند :
1.    مسأله‌ی ژنتیک
2.    مسأله‌ی تعلیم و تربیت و محیط . به خصوص محیط تعلیم و تربیت 9 سال اول زندگی و علی‌الخصوص محیط تعلیم و تربیت سه سال اول زندگی .
3.    سنخ روانی ما : یعنی درونگرا باشیم یا برون‌گرا ، کنش‌پذیر باشیم یا کنش‌گر و ...
4.    سن
5.    توانایی‌های جسمی و دماغی آدمی ، یعنی میزان علم ،  تفکر، فهم و تجربه‌های ذهنی آدم .
این عوامل تفاوت ایجاد می کند و همین است که راه‌های زندگی ما را متفاوت می کند . کسی از شهرت بیزار است و کسی از شهرت بسیار لذت می‌برد .


خوشی زندگی با یه تعبیر روان‌شناسان
happiness زندگی ، یکی از سه مؤلفه‌ی اساسی زندگی آرمانی است.

مؤلفه‌‌ی دوم زندگی آرمانی: خوبی ‌زندگی

اما زندگی آرمانی علاوه بر خوشی ، ویژگی‌ی دومی هم دارد و آن " خوبی زندگی " است یعنی علاوه بر happiness   ، goodness  هم لازم است و خوبی زندگی به این است که شخص چنان زندگی کند که کمترین درد و رنج را به دیگران برساند و بیشترین سعی را در کاستن از درد و رنج دیگران داشته باشد ، بدون اینکه در این امر ذره‌ای لذت خودش را در نظر بگیرد . به تعبیر دیگر اولا من باید چنان زندگی کنم که از ناحیه‌ی زندگی من کمترین درد و رنج عاید دیگران شود و ثانیا چنان زندگی کنم که تا آنجا که در توان دارم از درد و رنجی که دیگران می‌برند بکاهم . زندگی خوب ، زندگی است که واجد این ویژگی‌ است.

توجه می‌کنید که در نکته‌ی اول یعنی در خوشی‌ی زندگی ، تکیه‌ی ما به لحاظ روان‌شناختی کاملاً بر « خودگرایی » است یعنی خوشی زندگی کاملا بر
egoism  روانشناختی مبتنی است . ما خودگرائیم ، خود دوست و خود محوریم و چون حب ذات داریم ، طبعا خود نگهداریم و چون خود نگه‌داریم ، طبعاً می‌خواهیم بیشترین لذت را به طرف خودمان جلب کنیم و بیشترین درد و رنج و ألم را از خودمان دفع کنیم . این انگیزه‌ی خودگرایانه‌ی روانشناختی که هیچ کدام از ما از آن گریز و گزیری هم نداریم ، باعث می‌شود که ما به سوی زندگی‌ی رانده شویم که در آن ، بیشترین لذت و کمترین درد و رنج وجود داشته باشد، اما زندگی آرمانی علاوه بر خوشی ، باید ویژگی‌ دوم یعنی « خوبی » را هم داشته باشد.

در خوبی ، خودگرایی وخودگروی نیست ، اگر من به قصد لذت شخصی ، سعی در کاهش درد و رنج شما دارم ، در اینجا من باز هم در دایره‌ی خوشی سیر می‌کنم و هنوز وارد مرحله‌ی خوبی نشده‌ام . در خوبی زندگی است که من همیشه می‌خواهم شما را مثل خودم تلقی کنم و همانطور که می‌خواهم بیشترین لذت و کمترین درد و رنج را در زندگی خودم داشته باشم ، می‌خواهم چنان زندگی‌ام را تنظیم کنم که در مورد شما هم ، از ناحیه‌ی من همین امر نائل شود ، یعنی شما را واقعاً خودم تلقی کنم و بنابراین سعی می‌کنم این کمترین درد و رنج و بیشترین لذت در مورد شما هم مصداق پیدا کند .

در اینجا « نوع دوستی » حاکم است ، این « نوع‌دوستی » که در سرشت و ساختار جسمانی ، ذهنی ،‌ روانی همه‌ی ما به صورت بالقوه‌ و مستتر موجود است ، در کسانی هم  به فعلیت درمی‌آید و در کسانی که به فعلیت درمی‌آید ، می‌گوییم که زندگی‌شان زندگی خوبی است . این البته در نگاه نخست ، « نوع‌دوستی » است ، اما در کسانی متاسفانه دایره‌اش کمتر از نوع‌دوستی می‌شود و خوشبختانه در کسانی دایره‌اش از نوع‌دوستی بیشتر می‌شود .

یعنی در انسان‌های عالی ، نوع‌دوستی است . در انسان‌هایی که فروتر از حد عالی هستند ، از نوع‌دوستی به ملت‌ دوستی تبدیل می‌شود ، یعنی ملت و جامعه‌ی خودم را دوست دارم و یا اینکه هم‌کیش و هم‌آئین‌ خود را دوست دارم . یا همشهری خودم را دوست دارم . و یا هم محله‌ای خودم را دوست دارم و یا کمتر و کمتر و کمتر . ممکن است به جایی برسد که به گفته‌ی جامعه‌شناسان ، فقط خانواده‌ی هسته‌ای‌ام را دوست بدارم یعنی خودم و همسرم و فرزندان بلافصل‌ام را . و ممکن است حتی همسر و فرزندانم هم از این دایره بیرون بمانند و می‌تواند تنگ‌تر و تنگ‌تر شود . البته در کسانی هم این « نوع دوستی » اتفاقاً گشاده‌تر از « نوع‌دوستی » می‌شود  و « نوع‌دوستی » کم‌کم به محبت به حیوانات و از آن به محبت به نباتات و از آن به محبت به جمادات کشیده می‌شود و نوعی گسترش یابندگی
altruism را می‌بینیم . در حقیت altruism  به معنی نوع‌دوستی بود ولی در اینجا « ماسواء دوستی » ، یعنی « هر که جز من است دوستی » ، پدید می‌آید . در نوادری از انسان‌ها این حالت وجود دارد .

اما این خوبی زندگی از چه چیز برمی‌خیزد . همان طور که عرض کردم از نوع‌دوستی برمی‌خیزد . بنابراین منشاء آن   « عشق » است و نه آن چیزی که در مورد « خوشی‌ زندگی » می‌گوییم .

مؤلفه‌‌ی سوم زندگی آرمانی : ارزشمندی زندگی

 اما زندگی آرمانی غیر از خوشی و خوبی ، باید ویژگی‌ دیگری هم داشته باشد که اگر این ویژگی‌ را نداشته باشد به نظر می‌رسد که آن زندگی آرمانی نیست .

به چه معنا آرمانی نیست ؟ یعنی وقتی شما به  شهود خودتان مراجعه می‌کنید ، می‌بینید باید عامل سومی هم باشد تا من آن زندگی را زندگی کمال مطلوب و آرمانی بدانم . و آن ویژگی‌ سوم این است که زندگی باید « ارزشمند » هم باشد . یعنی زندگی من بایدچنان باشد که به زیستنش بیارزد ؛ چون مثل اینکه در مؤلفه‌ی اول و دوم ،  فرض بر این بود که زندگی به زیستن‌اش می‌ارزد . بعد ما می‌گفتیم حالا زندگی که به زیستن‌اش می‌ارزد ، باید دارای  ویژگی‌ خوشی و خوبی باشد . اما آیا اساسا زندگی به زیستن‌اش می‌ارزد ؟
 من و شما وقتی بر سر اینکه آیا نان برشته خوب است یا نان خمیر ، یا نان نازک خوب است یا نان کلفت ، بحث می‌کنیم که اول فرض گرفته باشیم که نان برای زندگی ضرورت دارد و همچنین باید در رژیم غذایی ما وجود داشته باشد و گرنه اگر فرض بر این نگرفته باشیم ، چرا نزاع می‌کنیم بر سر اینکه نان چه ویژگی‌داشته باشد و یا چه ویژگی ‌نداشته باشد ؟
در مؤلفه‌ی اول که خوشی زندگی است و در مؤلفه‌ی دوم که خوبی زندگی است ، فرض گرفته شده است که زندگی چیزی است که باید باشد . زندگی باید وجود داشته باشد و حال که باید وجود داشته باشد ،‌ خوب است که به جای آنکه ناخوش باشد ، خوش باشد و به جای اینکه ناخوب باشد ،‌خوب باشد .

اما در مؤلفه‌ی سوم بحث بر سر این استکه اصلا چرا باید زندگی وجود داشته باشد ؟
آیا اصلاً زندگی به زیستنش می‌ارزد یا نه ؟ آن وقت اگر به زیستنش می‌ارزد ، آن وقت باید بگوییم که چگونه باید زندگی کرد .

به تعبیر نیچه ،تا « چرای زندگی » را ندانیم، بحث از چگونگی زندگی سودی ندارد . اول باید بدانیم که چرا باید زیست ، تا بعد بگوییم که چگونه باید زیست .

 ما در خوشی و خوبی زندگی ، چگونگی زندگی را بحث می‌کردیم . اما یک زندگی آرمانی ، زندگی‌ است که برای صاحبان زندگی ، چرایی آن زندگی هم جواب داده شده است . چرا خودکشی نکنیم .

من برمی‌گردم به زندگی آلبرکامو که می‌گفت مهمترین مسأله‌ی فلسفه ‌، مسأله‌ی خودکشی است یعنی تا فلسفه نتواند به ما پاسخ بدهد ، که خودکشی بکنیم یا نباید خودکشی بکنیم ، به هیچ مسأله‌ای جواب نگفته‌ است . اصل اصیل در فلسفه این است که به ما جواب بدهد که چرا باید خودکشی کرد یا چرا نباید خودکشی کرد . این به مؤلفه‌ی سوم برمی‌گردد که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا ارزش زیستن ندارد . آمدن‌مان دست خودمان نبوده است.اما رفتن‌مان که دست خودمان است ،پس چرا نمی‌رویم . کسی که در نزد خود به این سؤال پاسخ نداده است ، ولو زندگی‌اش سرشار از خوشی و سرشار از خوبی باشد ، باز هم زندگی‌اش آرمانی نیست ، زندگی آرمانی به نظر کسی که صاحب آن زندگی است ،‌ علاوه بر خوشی و خوبی ، باید به زیستن‌اش بیارزد و الا همانطور که شما هر کاری را به محض اینکه شما یقین کردید که هزینه‌اش بیشتر از سودش است ، متوقف می‌کنید . اگر هم یقین کردید که هزینه‌ی زندگی بیشتر از سودش است ، باید آن را متوقف کنید ، خب چرا متوقف‌اش نمی‌کنید .

 اینجاست که باید بگویم ما انسان‌ها دو دسته‌ایم :
یک دسته متوقفش نمی‌کنیم چون زندگی برایمان  ارزشمند است ، و هزینه‌اش بیشتر از سودش نیست . اما دسته‌ی دوم که بی‌شماری از ما جزء آن هستیم ، کسانی هستند که می‌گویند زندگی برای ما ارزشمند نیست ، یعنی هیچ وقت اصرار نکرده‌ایم که سودش بیشتر از هزینه‌اش است . اما جرأت و شجاعت خودکشی نداریم .

حالا بحث من این است که زندگی آرمانی ، زندگی است که اگر ادامه یافته است ، نه به جهت بزدلی و ترسویی صاحب آن زندگی بوده ، که فهمیده است هزینه‌ی زندگی بیشتر از سودش بوده است اما همچنان به زندگی ادامه می‌دهد ، چون جرأت خودکشی ندارد . مثل تاجری که فهمیده است ادامه تجارت با فلان شریک به سودش نیست ، ولی جرأت اینکه پیشنهاد قطع شراکت را بکند ، ندارد . خب این فرد نه تنها به مقتضای عقلانیت عمل نکرده است ، بلکه در واقع انسان ترسویی هم هست .

پس زندگی آرمانی باید « خوش » و « خوب » و « ارزشمند » باشد

خوشی زندگی ما را به سوی شادکامی و خودگرایی دعوت می‌کند؛

خوبی زندگی ما را به سوی دیگر گرایی و اخلاقی زیستن دعوت می‌کند .

و ارزشمندی زندگی هم زندگی را معنادار می‌کند .


زندگی بی‌ارزش ، زندگی بی‌معناست . ما زندگی را می‌خواهیم که در آن خوددوستی ما به بیشترین حد خودش ارضاء شود ؛ نوع‌دوستی ما هم از راه اخلاقی‌زیستن به بیشترین حد ارضاء شود ودر عین حال زندگی ارزشمندی هم باشد . یعنی واقعاً یقین داشته باشیم که می‌صرفد که به این زندگی ادامه دهیم .

 

منبع : سخنرانی مصطفی ملکیان درمورد

  " عقلانیت و معنویت بعد از ده سال " – سال 1389

 

نظرات 1 + ارسال نظر
زیتون 7 پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ http://zatun1003.persianblog.ir

سلام فعلا اینجاراکه فیلترشده بود برگرداندم وفعال است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد